سفارش تبلیغ
صبا ویژن
میخ در

                                                                               بسم رب الزهرا

در علل الشرایع آمده است : وقتی که فاطمه زهرا سلام الله علیها به بستر بیماری افتاد و بر اثر همان بیماری از دنیا رفتند ابو بکر و عمر برای عیادت آمدند و اجازه ورود خواستند ، ولی ایشان اجازه نفرمودند ، وقتی ابوبکر چنین دید با خدا پیمان بست که هیچگاه زیر سقفی نخوابد تا آنکه از فاطمه زهرا سلام الله علیها اجازه ورود بگیرد و بتواند رضایتش را جلب کند ، بنابراین یک شب در صقیع خوابید بی هیچ سقفی ، عمر به سراغ امیر المومنین علیه السلام آمد و به ایشان گفت : چندین بار برای دیدن فاطمه رفته ایم ولی او از اینکه به ما اجازه ورود دهد تا بتوانیم او را از خود راضی کنیم خودداری کرده است ، آیا ممکن است شما برای ما اجازه ورود بگیرید ؟
مولا علی علیه السلام فرمود : بسیار خوب ، پس به سراغ فاطمه سلام الله علیها رفت و فرمود : ای دخت پیامبر ، شما از این دو مرد ناراحتی های فراوان دیده اید ، این دو نفر چندین بار برای دیدن شما آمده اند اما شما آنان را نپذیرفته و رد کرده اید ، ولی این دو از من خواسته اند که از شما برایشان اجازه ورود بگیرم ، حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمد : سوگند بخدا به آنان اجازه ورود نداده و کلمه ای با آنان سخن نخواهم گفت تا پدرم را ملاقات و از این دونفر شکایت کنم که به من چه ها کرده و چه ناروایی ها را مرتکب شده اند .
علی علیه السلام فرمود : ولی من نزد این دو ضمانت کرده ام که از شما برای ورود آن ها اذن بگیرم ، حضرت صدیقه سلام الله علیها فرمود : اگر شما تضمین کرده اید من حرفی ندارم چرا که خانه ،  خانه ی شماست و زنان از مردان پیروی می کنند و من نیز در هیچ مورد با شما مخالفت نخواهم کرد ، پس به هرکه دوست دارید اجازه دهید وارد خانه شود .
علی علیه السلام از منزل بیرون آمده به آن دو نفر اجازه ورود دادند .
وقتی که چشمان آن دو نفر به فاطمه زهرا سلام الله علیها افتاد بر آن حضرت سلام کردند ، ولی ایشان جواب ندادند و روی خود را از آن دو برگرداندند ، آن ها بار دیگر جای خویش را تغییر دادند تا در مقابل صورت حضرتش قرار گیرند و این کار چندین بار تکرار گردید ، آنگاه حضرت صدیقه سلام الله علیها فرمود : یا علی ، پارچه را بر روی من بیفکن ، و به زنانی که اطرافشان بودند فرمودند : روی مرا از این دو برگردانید ، وقتی که زنان روی ایشان را از آن دو برگرداندند آنها مجددا به گونه نشستند که رو به روی حضرتش باشند .
ابوبکر گفت : ای دختر رسول خدا ، ما آمده ایم تا رضایت شما را جلب کنیم و خشم شما را نسبت به خودمان بزداییم ، از شما خواهش میکنیم ما را ببخشایی و از آنچه که نسبت به شما کرده ایم درگذری ، حضرت صدیقه سلام الله علیها فرمود : من با شما سخن نخواهم گفت تا آن که پدرم را ملاقات کنم و از شما دو نفر به ایشان شکایت کنم و از انچه نسبت به من انجام داده اید به رسول خدا صلی الله علیه وآله شکوه نمایم ، آنگاه رو به سوی امام علیه السلام کرده فرمود : من با آنان حرفی نخواهم زد تا اینکه از آنان چیزی را بپرسم که آن دو از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیده اند ، اگر پاسخ درست دادند و راست گفتند تصمیم خواهم گرفت .
گفتند سوگند به خدا پاسخ خواهیم داد و در این پاسخ جز حق نگفته جز به راستی شهادت نخواهیم داد ، پس حضرت صدیقه سلام الله علیها فرمود : شما را به خدا سوگند می دهم آیا شنیده بودید که رسول خدا صلی الله علیه وآله بفرماید : فاطمه پاره تن من است و م از اویم ، هرکه او را بیازارد مرا آزرده و هرکه مرا بیازارد خدای را آزرده است و هرکه پس از مرگم او را بیازارد مانند کسی است که در زمان حیاتم او را آزرده باشد و هرکه او را در زمان حیاتم بیازارد مانند کسی است که او را بعد از مرگم آزرده باشد ؟
پاسخ دادند : آری والله
حضرت صدیقه سلام الله علیها فرمود : الحمدالله ، آنگاه ادامه داد : پروردگارا من تو را به شهادت می طلبم و ای کسانی که حاضرید شاهد باشید این دو نفر هم در زمان حیات و هم به هنگام مرگم مرا آزردند ، سوگند به خدا با شما حتی کلمه ای سخن نخواهم گفت تا انکه پروردگارم را ملاقات کرده و از شما دو تن شکایت کنم که چه بدی ها به او و به من کردید ، سوگند به خدا در هر نمازی که بخوانم تو را نفرین خواهم کرد .......
پس از شنیدن این سخن ابوبکر شروع کرد به نفرین و آرزوی مرگ برای خود و گفت : ای کاش مادرم مرا نزاییده بود ، عمر گفت : شگفت از مردمی که تو را زمامدار خود کرده اند و حال آنکه پیر مردی هستی که عقل خود را از دست داده ای ، به خاطر خشم زنی بی تابی میکنی و از رضایت او خوشحال میگردی ؟تو را با غضب یک زن چکار ؟آنگاه بر خواستند و بیرون رفتند .
هیچ نیازی نبود که جناب خلیفه پس از شنیدن سخنان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به آن گریه دست زندو نیز هیچ نیازی نبود که ابو بکر از خدا مرگ بطلبد و زاری به راه بیندازد ، چرا که برای وی  راضی کردن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به سادگی امکان پذیر بود و به این صورت که حوق حضرتش را به ایشان برگردانده ، دست خود را از اراضی مربوط به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کوتاه و از اعمال خود معذرت خواهی کند .
ولی خلیفه چنین نمی خواست ، او می خواست که بر تعدی خود ادامه دهد و در موضع خویش یعنی خلافت بدون آنکه از آن ذره ای تنزل کند باقی بماند ، در عین حال رضایت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را نیز جلب کند !!!

منابع : ((فاطمة الزهرا من المهد الی اللحد،،،علل الشرایع))

امام جعفر صادق(علیه السلام)  میفرماید: ما ائمه حجت خدا بر مردم هستیم و مادرمان فاطمة الزهراء(سلام الله علیها) حجت خدا بر ماست .

دشمن با سیلی بر رخسار ستم را از حد گذراند ، نا توان و سست باد دست طغیان و تجاوز !
تازیانه صدایی دارد که آن صدا در گوش زمانه طنین می افکند و چه تأثر انگیز است اثری که در بازوی حضرت زهرا سلام الله علیها چون دستواره باقی ماند ، بهترین دلیل است با سیاه شدن شانه او فضا تیره شد ، مگر خدا علی مرتضی علیه السلام را در این غم یاری کند ، ضربه غلاف شمشیر بر دو پهلوی حضرتش به سرش آورد آنچه را که آورد ، من خبر میخ در را نمی دانم ، از سینه اش بپرس که مخزن راز هاست ، درباره جنین بلندمرتبه او کاری شد که دل را خون میکند ، آیا آن ها که این کار را کردند می توانند چنین مطلب آشکاری را بپوشانند ؟
در و دیوار و خون ، گواهان راستینند بی آنکه پنهانی باشد، آن جنایتکار جنایتی بر جنین او روا داشت که از ناله آن کوهها از هم پاشیدند ، آیا باید با دختر پیامبر صلی الله علیه وآله به هوای حکومت اینگونه رفتار شود ؟ شگفتا از این !
آیا از ترس رسوایی باید آن مصیبت زده مجروح را از گریه باز داشت ؟
اللهم عجل لولیک الفرج

((این وبلاگ تا  پایان فاطمیه دوم به روز نمیشود))

یا زهرا...


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/17ساعت 10:55 عصر توسط احمد متوسلیان دل نوشته ها ( ) |


Design By : Pars Skin