سفارش تبلیغ
صبا ویژن
میخ در

بسم رب الزهرا


کمان کشید غم و سینه را نشانه گرفت

چنان که آتش دل تا فلک زبانه گرفت


خدا گواست که خورشید از حرارت سوخت

 از آتشی که از آن سوی درب خانه گرفت


در آن چمن که دل باغبان چو شمع گداخت

چگونه بلبل دلخسته آشیانه گرفت


شفق ز دیده دل خون گریست چون زهرا

برای گیسوی زینب به دست ، شانه گرفت


 به پیش چشم علی تیره شد رخ مه و مهر

چو روی حبیبه ی حق زان شه زمانه گرفت


ز بس که فاطمه رنجیده بود از امت

دل از حیات خود آن گوهر یگانه گرفت


چه گویم آن عدو جان محسن و زهرا
 
میانه ی در و دیوار ظالمانه گرفت ؟


 علی چه کرد و چه گفت ای خدا ! در آن شب تار

که زینب از غم بی مادری بهانه گرفت


برای آنکه بماند نهان ز چشم عدو

علی مراسم تدفین او شبانه گرفت


زمانه هیچ علی را به منزلت نشناخت

بدان دلیل که تصمیم غاصبانه گرفت


گدای فاطمه ای نعیمی  برو خوش باش

کنیز فضه ی او افسر شهانه گرفت


به سوی فاطمه هرکس که برد دست نیاز

ز دست فاطمه بی واسطه اعانه گرفت


یا زهرا... 


نوشته شده در جمعه 89/12/20ساعت 10:7 صبح توسط احمد متوسلیان دل نوشته ها ( ) |


Design By : Pars Skin